معرفی کتاب«بین دو عشق»از بانو «مهری مهدویان»در روزنامه پیام آشنا(کرج)، شماره ی ۲۰۲، شماره ی مسلسل ۶۰۵، شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
در کتابخانه ی پیام آشنا
بین دو عشق 
از شاعره ی ساکن کرج، مهری السادات موسوی مهدویان کتابی با عنوان «بین دو عشق» به دفتر روزنامه رسید. چاپ اول کتاب با جلد تک رنگ مقوایی در ۸۰ صفحه با کاغذ سفید و تیراژ ۱۰۰۰ نسخه به قیمت دو هزار تومان به بازار عرضه شده است و در نگاه اول، پیشکش کتاب جلب توجه می کند:
به پاس مهربانی های پدرم
که کوهی بود استوارتر از کوه…
آن گاه که از زمین فرو ریخت
در آسمان ها
ناگاه دیدم:
«اکنون منم زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد»
کتاب از دو بخش مثنوی ها و غزل ها تشکیل شده که اشعاری لطیف و پرمعنا دارد و ما در شماره های بعد نیز نمونه هایی دیگر را به دوستداران شعر و ادب در همین صفحه عرضه خواهیم داشت.
آرش آذرپیک، شرح مفصلی بر دفتر عاشقانه های مهری مهدویان نگاشته است که متفاوت بودن این کتاب را بر برخی آثار سرایندگان معاصر می نمایاند گزیده ای از مقدمه ی آذرپیک چنین است:
این مجموعه، در وضعیتی بینامتنی؛ مابین سنت ماندگار گذشتگان و هنجارگریزی سنت شده ی اکنونیان قرار دارد و با آن که از آشنایی زدایی های مفهومی، زبانی و حتا گاه شطح گونه خالی نیست. «کوشش بی رنج» شاعر، همواره بر این بوده است که هیچ گاه انرژی های سیال و مواج عاشقانه هایش را در مسلخ تعقیدات، تمهیدات و تعینات مرسوم هنری -در ابرشریعت ادبی شعر- فدا نکند، آن چنان که قلم سرکش وی در صمیمانه ترین حالات ممکن، لرزه نگار دنیای بیرونی و درونی خویش و جامعه است.
بر همین اساس، اینجانب (اتوبیوگرافی اکسپرسیونیستی) را مناسب ترین عنوان برای (بین دو عشق) -و آثاری از این دست- می بینم. «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید!»
از بخش مثنوی های این دفتر شعر، قطعه ای را برگزیده ایم که امید است با اقبال خوانندگان صاحب نظر روبه رو شود.
«دامچاله»
با ضـرب دشنه سینـــهی مــن را رفو کنید
جای عسل به کام مـن آتش فــرو کنید
یک شب که بوی آتش و تب میدهد تنم
مثل فــروغ میشــوم و داد مــیزنم
وقتـی که ازدرون بدنم گُر گرفته است
آتش گرفته خون، بدنم گُر گرفته است
گیس مــرا بریــده بـه میدان بیاورید
تنهــا بســوی نقطه پــایــان بیاورید
بر پشت یک درشکهی چار اسبهی سپید
وقتــی مرا برهنه روی خاک میکشید
یکبـــاره در طلیعهی آن صبح ناگهان
جسم مــرا بـه جوخهی اعدام بسپرید
صد بــار اگــر چنین بشوم باز عاشقم
در یک فروغ دیگــر از آغـــاز عاشقم
هـرگـز به عشق کور شما خو نمیکنم
رو ســوی دامچالــهی جادو نمیکنم
دیگر خدا نشسته در اعماق باورم
من دست سوی سفرهی شیطان نمیبرم
تا زنــدهام همیشـه طلوعیست در دلم
جایـی برای ظلمت شب نیست در دلم
با مــن همیشه میشود از جا بلند شد
حتــا اگــر سهنــد نشد رود سند شد
همواره میشود که مرا چید و دوست داشت
در باغ قلب من گل نسرین و یاس کاشت
آری منم کســی که مـرا تا سرشتهاند
آدمتر از تـــو نــام مــرا زن نوشتهاند